مهد كودك ماه سوم وروز دختر و حرفا و كاراي وروجك
نفسم مهد كودك رو دوست داري و خيلي سر حال و با نشاط از مهد خارج ميشي . اسم دوستات رو به همراه نام خانوادگيشون بلدي .و هر كدوم رو ببيني به من معرفي ميكني. وقتي ميام دنبالت كل حوادث مهد رو بهم ميگي . خيلي بيشتر از قبل به من وابسته شدي و همه چي رو ميگي مامان انجام بده مثلا پوشوندن كفشات يا بستن موهات . بجز مواقعي كه مهد هستي سخت ازم جدا ميشي... 1 شهريور رفتيم ديدن سارينا كوچولو دختر خاله بهناز ... كه دقيقا 39 روزه بود... خيلي برات جالب بود ... روز 6 شهريور هم مرخصي گرفتم و رفتم هديه روز دختر برات خريدم و قبلش توضيح داده بودم كه فردا روز دختر هاي مهربونه و به هر كي ميرسيدي ميگفتي ... هديه اي كه برات خريدم كتاب الكترونيكي عمو فردوسه...
نویسنده :
مامان دردانه
12:47
جشن تولد سه سالگي
مهربونم امسال برنامه تولدت خيلي بهم ريخته شد. اولش كه واقعا مونده بوديم كه مراسم بگيريم يا نه و اينكه چطوري مراسم بگيريم . نهايتا قرار شد امسال هم قيد تولد مهد كودك و تولد مفصل رو بزنيم و دوباره خانوادگي برگزار كنيم . قرار بود همه خانواده بابايي بيان ... منم چند روزي رو صرف درست كردن تزئينات تولدت كردم كه با توجه به نظر خودت تم كيتي رو برات انتخاب كرده بوديم . جعبه هاي پاپ كورن ؛ ليبل ني ؛ كيف كوچولو ؛ گيفت ؛ و ريسه و ... نهايتا يكي دو روز مونده به تولد يكي يكي خبر دادن كه به دلايلي نميتونن بيان و نهايت دو سه نفر قرار شد بيان و بعد از شام ... و اما خاله ها و دختر خاله هاي مهربون من با وجوديكه دير دعوتشون كردم لطف كردن و عصر اومدن...